در تاریخ ادبیات ایران، زنان به دلایل متعددی(که ذکر آن در این مجمل نمیگنجد) در عرصه ادب و فرهنگ کمتر درخشیدهاند. «پیشینهی تاریخ مردسالار و زیربنای فرهنگی جامعه کمتر به عنوان هویتی مستقل و صاحب اندیشه، جدّی گرفته شده است.» (احمدی، 1384: 9) با این همه همزمان با رودکی (پدر شعر سنتی) رابعه قزداری، در قرن ششم مهستی و در قرن هشتم جهانملکخاتون توانستهاند نام خود را در اوراق تاریخ ادبیات به ثبت برسانند.
«از دیرباز طبعاً پیش از قرن دهم هجری تاریخ ادبیات فارسی از چهرههای زنان شاعر بینصیب نبوده است، امّا به هر دلیل در تذکرهها تا به رابعه بنت کعب برسیم نشانی از شعر این زنان دیده نمیشود، از اینرو رابعه را نخستین شاعر زن بعد ازاسلام و معاصر آلسامان و رودکی دانستهاند»(باباچاهی،1386: 18)
حال اگر به اشعار شاعران از دیرباز تا حال بنگریم میبینم که زنان در اشعار گذشته جایگاهی نداشتند بسیاری از شاعران بزرگ گذشته، گذشته از اشعار عاشقانه و بعضی اشعار حماسی که تا حدودی در آن اشعار ستایش زن را میبینیم اشعار دیگر مثل اشعار ناصرخسرو، سعدی، نظامی و…به زن به عنوان موجودی مکار و جادوگر و ناقصالعقل و اینکه نباید در امور با زن مشورت کرد و… نگاه شده است.
«در شعر کلاسیک و آثار گذشتگان از زن تصاویر گوناگونی ارایه شده است، از جمله منظومههای عاشقانه همچون: خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و… که زن در آن محور اصلی کلام و روح عاطفی و غنایی شعر بوده است و یا در آثاری چون شاهنامه فردوسی (فرنگیس، منیژه و…) و گرشاسبنامه اسدی طوسی و دیگر آثار غیر غنایی که زن بیشتر جنبه تکمیلی، تزیینی، چاشنی کلام را داشته است، جدای از این تفاوتهای ظاهری، آنچه که در تمام موارد فوق مشابه است این حقیقت میباشد که تصویر ارایه شده از زن در اکثر قریب به اتفّاق، توسط مردان تعریف میشده که بیشترجنبه تجریدی و ذهنی داشته است و از حیث در نظر نگرفتن حقیقت وجودی آنان به عنوان انسانی مستقل، موجودیت یافته و البته متفاوت با اندک تمایزی همه مشابه بودند.(بهبهان،1389 : 19)
عدم حضور زنان در اجتماع و محدود شدن آنها به آنها اجازه نمیداد، که با شجاعت شعر بسرایند و اگر در این میان شعری گفته میشد، مردانه بود. با انقلاب مشروطه تحولاتی در زندگی زنان به وجود آمد و به نوعی به بیداری و آگاهی نسبی رسیدند، زن خود را پیدا کرد و لیاقت خود را فراتر از چهاردیواری خانه دید و خود را به عنوان جزئی از جامعه به ثبت رساند.
«شعر زن در ایران، از سده چهارم تا آغاز مشروطه، شعری به شدّت منفعل، محدود، مقلّد و سطحینگر است. با بررسی شعر زن از آغاز تا پیش از مشروطه با رجوع به تذکرهها، به نام شمار زیادی از شاعران زن برمیخوریم که سوای شعرهایی با بنمایهی تغزلی، آثاری ارزشمند و یا دست کم آثاری که از نوعی ویژگی و هویت ممتایز بهرهمند باشند، از ایشان باقی نمانده است. ازجمله این شاعران میتوان به عایشه سمرقندی (قرن ششم)، مطربه کاشغری، نهالیشیرازی (قرن نهم)، بیبی پرتوی، عصمتی سمرقندی، دلشاد (همسر فتحعلی شاه)، قمر السلطنه (دخترفتحعلی شاه)، خاور خانم (عروس فتحعلی شاه)،قمر قاجار (همسر ظل السلطان)، مریم خانم فراهانی (دختر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی) و… اشاره کرد به موازات حضور اجتماعی زن در عرصههای فرهنگی از قبیل تأسیس مکتبخانهها، جراید، تصدّی پستهایی نظیرسردبیری مطبوعهها و… زنان شاعر(عمدتاً از نخستین گروه زنان تحصیل کرده ایرانی) پابه عرصه گذاردند که از شعر پستوخانهای رهیدند و ابعاد تازهای از اندیشۀ اجتماعی و دغدغههای تاریخی را در شعرشان بازتاب دادند. در این دوره،آثار شاعرانی نظیر رباب اصفهانی، مهرتاج رخشان، نیمتاج سلماسی، فخرعادل خلعتبری، شمس کسمایی، ژاله قائم مقامی و… مصداق آشکار طغیان اجتماعی زن ایرانی و نگاه دوبارهی او به خویشتن خویش است».((احمدی،1383: 17- 16)
میتوان گفت زنان شاعر سردمداران اعتراض بر ضد بیعدالتیها و تشویق زن به سمت پیشرفت بودند. «شعر مؤنث فارسی را بدون در نظر گرفتن سنت شعر فارسی که سنتی مذکر است نمیتوان مورد مرور و بررسی قرار داد، بهویژه آنکه شعر مؤنث معاصر (مدرن) از منشور تحولاتی سیاسی- اجتماعی عبور میکند که نام نیما یوشیج بر صدر آن میدرخشد.» (باباچاهی،1386: 15)
قبل از مشروطه زن ارّج و ارزش واقعی خود را پیدا نکرده بود و برای او کاری بالاتر از خانهداری و بچهداری نمیشناختند، و حتی حضور او در اجتماع را ننگ میدانستند. «با آغازنهضت مشروطه، جنشهای گوناگون زنان ایرانی، شکل گرفت. هر چند زنان نواندیش درشروع کار، با سختیهای گوناگون روبهرو گشتند، امّا همین حرکت باعث شد که بعدها زنان، خود و نقش اساسی خود درخانواده و اجتماع را بشناسند و برای رهایی از قید و بندهای دروغین اقدام نمایند. این تغیر نگرش را باید مدیون زنانی دانست که در عصر مشروطیّت، جدّیت به خرج دادند و در برابر توهین و تهمت دیگران قد علم نمودند. زنان در این دوره به تکامل شخصیّت خود اندیشیدند و از خانهها به اجتماع قدم نمودند تا اجازه ندهند هر قلم به دست و هر بیتعهدی در مورد آنان، هرگونه که خواست بنگارد».(یزدانی، 1387: 117)
با آغاز مشروطه جنبشی شگرف در زندگی و ادبیات زنان میبینیم باباچاهی در این مورد میگوید: «جنبش مشروطه، خیزشهای مردمی و روشنفکری را تشدید و طبقات مختلف مردم را به هم نزدیک کرد. از همین منظر هم صداهای معترض تکثیر و هم بر تکثر صداها افزوده شد. بهرغم زنستیزیهای پنهان و آشکار که گاه از جانب چهرههای معتبر و از سوی برخی رهبران مشروطه مشاهده میشد، به تدریج حمایت از مظلومیت زنان ایرانی و حقوق اجتماعی او محور توجه قرارگرفت، بهویژه آنکه در این میان زنان نیز بر شأن و جایگاه و حقوق اجتماعی- فرهنگی خود تأکید ورزیدند.» (باباچاهی،1386: 49)
انقلاب مشروطه بر فکر و شعر زنان تأثیر بسیاری گذاشت، و گامی بلند برای رسیدن به تحولاتی عمیق در این زمینه بود، «بعد از انقلاب مشروطه تا حدودی نگاه شاعران و نویسندگان نسبت به زن تغییر یافت و تحقیر زن، کمابیش از میان رفت، هرچند شکل آرمانی آن تحقق نیافت، امّا در مقایسه با ادبیات پیشین تغییرات محسوس نمود. در این عصر تحولات عمیقی درشعر رخ داد شعر از شکل سنتی خود خارج شد و در راه تازهای قدم نهاد. این تغییرات تنها در وزن و قافیه رخ نداد، بلکه ازلحاظ نگرش و نگاه نیز، دگرگونیهایی حاصل شد، در میان نوگرایی در شعر پس از مشروطه، نام بانو شمس کسمایی مشاهده میشود. ایشان یکی از زنان فعّال در ایجاد شعر نو بود که همراه تقی رفعت و جعفر خامنهای در مجّلهی تجّدد و آزادیستان با نوشتن مقالات و اشعاری از رواج چنین نظریهای حمایت کرد».(یزدانی، 1378: 125)
در عصر مشروطه زنان شاعر و نویسنده نقش تعین کنندهای داشتند، «حضور بانو شمس کسمایی در برقراری روشینو در شعر، از نقش زنان، در عصرمشروطه خبر میدهد. این خود زمینهای شد برای زنان آینده، که خود را بیشتر در جامعه مطرح نمایند و در عرصه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی اظهارنظر نمایند. برخلاف سدههای گذشته که زنان شاعر و نویسنده به ندرت یافت میشدند، از این دوره به بعد، زنان بسیاری ظهور کردند که در سرودن و نگاشتن، مهارت زیادی از خود نشان دادند و کارکرد آنان از لحاظ ادبی اهمیّت زیادی یافت. شاعران بزرگی چون فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی، سیمین بهبهانی، طاهره صفارزاده، رقیّه کاویانی، مهوش مساعد، ژیلا مساعد، فریده فرجام، نازلی امیر قاسمی از شاعران برجسته این سده به حساب میآیند».(همان/ 126)
در زمان معاصر ادبیات زنان تا حدودی راه پیشرفت و ترقی را در پیش گرفته و از زیر بار سلطه تقلید و سطحینگری تا حدودی شانه خالی کرده است، «شعر زن در روزگار ما تحولات شگرفی داشته است به نحوی که از یک طرف شعر آنها با شعر مردان تفاوتهای زبانی و محتوایی دارد و از طرف دیگر در گسترهی شعر شاعران زن نیز یک دستی دیده نمیشود و هرکدام از این دسته از شاعران سبک ویژهای در شعر زنانه دارند، مثلاً شعر پروین (1285-1320) ادامه صدای مردانه از زبان یک شاعر زن است امّا صدای ژاله قائممقامی (1262- 1325) صدای زنی است که هر چند صدایش هنوز مردانه است امّا از نظر درونمایه، بیانگر گلایههای زنان است و صدای فروغ (1313- 1345) روشنترین صدای زنانه در شعر روزگار ماست، او هم از نظر زبان و هم از نظر درونمایه کاملاً زنانگی خود را حفظ کرده است، صدای سیمین بهبهانی، صدای است که گاه از گلوی مردان برمیآید و گاه از گلوی شاعر، او میان سنّتهای فرهنگی شعر فارسی و نوآوریهای فروغ در رفت و آمد است». (واعظ و دیگران، 1384 : 74)
کسانی که سربلندی و پیشرفت زنان را خواستار بودند، در طول تاریخ سختیهای زیادی کشیدند تا زنان را به درجه خودباوری برسانند و زنان تحصیل کرده از جمله اوّلین زنانی بودند، که در این راه سختی زیادی متحمل شدند امّا بسیاری از زنان، آنقدر در دنیای محدود خود غوطهور شده بودند و به آن دلخوش کرده بودند، که طول میکشید تا باور کنند که آنها هم عضوی از جامعه هستند و حق تصمیمگیری و درس خواندن را دارند.
«از قرن سیزدهم هجری به بعد نگرش تازه و متفاوتی در آثار شاعران و نویسندگان، ظهور دریافتن نوین را از زن نشان میدهد. دورهای که اندکاندک زنان نیز به شخصیت انسانی و مقامالهی خویش وقوف یافته و همراه با تحولات اجتماعی پذیرفتهاند که نقش والاتر از فراهم کردن وسایل سرگرمی و راحتی مردان را در جامعه دارا هستند و به فراخور این درک، مردان نیز اندک اندک این مهم را کم و بیش پذیرفتند، هرچند بسیاری از زنان سختیهای بسیاری را در راه اثبات وجود خویش متحمل شدند تا شرایط را برای حضور زنان در عرصه های مختلف فراهم آورند. امّا متأسفانه شرایط غالب جامعه موجب شده عدهای کمی راه آنان را دنبال کنند. به هر روی با آغاز مشروطیت و همراستا با دگرگونیهای تاریخی و عوامل بیرونی و درونی جامعهجهانی، زنان تحصیل کرده و جوانان دانشآموخته شرایط تحول اجتماعی و فرهنگی را فراهم کردند که البته در این دوره هجوم فرهنگ بیگانه با آداب و سنّتهای بومی، ملّی و مذهبی بسیاری را از روند روبه رشد حقیقی باز داشته و سرگرم زرق و برقهای تمدن نو نمود».(بهبهانی، 1389: 20)
امروزه تا حدودی تلاش کسانی که پیشرفت زنان را در جامعه میخواستند به ثمر نشسته است، «به هر صورت، امروزه دیگر همراستا با نقش زنان در جامعه از حضور پرشور و به یاد ماندنی شان در جنگ گرفته، که پابهپای مردان از شرف و کیان ایران زمین دفاع کردند، تا امروز که در عرصههای متفاوت اجتماعی و سیاسی و فرهنگی به عنوان ستون و محور اصلی زندگی و استحکام بنیان خانوادگی حضور دارند شعر و ادبیات معاصر نیز حضوری پررنگتر از آنان میطلبد و حضوری در سایه درکی درست از جنبههای مستقل و انسانیشان که در تضاد و تقابل با وجود مردانه هم نیست».(بهبهانی 1389: 20)
به هر حال، شعر زن و حضور او در تاریخ ادبیات ایران، معمولاً تابع شرایط اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی و تحولات حاصل از آن بوده است. روزگاری ساختار فرهنگی و عرف اجتماعی، اجازه نمیداد زن، هنر خود را در بین اقشار مختلف جامعه آشکار سازد، ولی پس از مشروطه، شاهد دگرگونی در عرصه مختلف اجتماعی، فرهنگی، ادبی و به تبع آن، تغییر نگرش جامعه در خصوص حضور زن در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی هستیم. بدیهی است حیات نوین اجتماعی، بر ذهن و اندیشه شاعران زن نیز تأثیرگذار است و آنها را واداشت تا نسبت به واقعیتهای پیرامون خود توجّه نشان دهند و از مطالبات، خواستهها، و دغدغه ها و مسائل خود و زنان سخن بگویند.
در این پایاننامه قصد بر آن است تا به تحلیل اشعار ژاله قائم مقامی و ژاله اصفهانی و به تبیین دیدگاه آن دو، در خصوص جایگاه زن بپردازیم و ببینیم مباحث مربوط به زنان، از نگاه آنها کدامند و از چه شگردهای هنری در توجیه آن بهره برده اند.
اسطوره از مفاهیمی است که ارائهی یك تعریف جامع از آن، كه دربرگیرندهی همهی مفاهیم و مطابق با فرهنگهای مختلف باشد، کار دشواری است. پژوهشگران، بر اساس دیدگاههای خاص خود، تعاریفی از اسطوره ارائه دادهاند. در این پژوهش نیز باید ابتدا تعریف خاصی از اسطوره پذیرفت و ارائه داد. ژاله آموزگار در بخش اساطیری «تاریخ ایران باستان» مطالبی دربارهی اسطوره آورده است که با مباحث پژوهش حاضر همخوانی بیشتری دارد:
«اسطوره واکنشی از ناتوانی انسان است در مقابله با درماندگیها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیر مترقبه. قدرت تخیل، نهایت فعالیت خود را در این زمینه انجام میدهد. خدایان به این ترتیب خلق میشوند و سپس به شهریاران و پهلوانان زمینی تبدیل میگردند و گاهی به عکس از شخصیتی تاریخی یا قهرمانی معمولی، موجودی اسطورهای شکل میگیرد؛ به این صورت که همهی ویژگیهای یک موجود خارقالعاده را به او نسبت میدهند…از سوی دیگر اسطوره تجسم احساسات آدمیان است به گونهای ناخودآگاه، برای تقلیل گرفتاریها یا اعتراض به اموری که برایشان نامطلوب و غیرعادلانه است و چون آن را تکرار میکنند آرامشی به آنها دست میدهد…»(آموزگار،1383: 54)
به عبارت دیگر، «اسطوره» بیان بینش و تفکر انسان ابتدایی در برخورد او با پدیدههای پیرامونش است.
حضور مؤثر جانوران در حیات آدمی باعث شده این موجودات ابتدا در حیات اساطیری و سپس به شکل نمادین در خدمت بیان اندیشه های انسانها قرار گیرند. حیوانات علاوه بر حضور در اساطیر و حماسهها، بعدها در داستانهای عرفانی، تعلیمی و قصهها و حکایات پندآموز نیز نقشآفرینی میکنند و در برخی موارد پشتوانهی نمادین و کهن خود را(هر چند کمرنگ) حفظ کردهاند و ریشهی بعضی از خویش کاریهایشان را میتوان در پشتوانهی اسطورهای آنها مشاهده کرد.
1-1- تعریف نماد
نماد معانی متفاوت و مختلفی دارد. در ایران نماد درمعنای لغوی خود چنانکه در لغتنامهی دهخدا و به نقل از آنندراج آمده است، به معنای «فاعل»، یعنی ظاهر کننده و نشاندهنده و مظهر واقع شدن است. اما در دوران جدید، این واژه عمدتاً در «غیر ما وُضع له» به کار رفته است و غالباً با نقشهای کنایی، استعاری و حتی گاه در معنای نشانه و علامت استعمال شده است.(ر.ک:قبادی،1374: 339) کلمهی نماد، برابر(symbole)، در زبان فرانسوی است؛ «لغت symbole از واژهی یونانی«sumballein» میآید که به معنی به هم پیوستن و اتصال است. هر sumbalon در اصل نشانهای برای شناخت و بازشناسی بوده است، یعنی یک نیمه از آنچه را كه هرگز ندیده باشند، چون برادر بدانند و بپذیرند.»(ستاری،1366: 9)
نماد همیشه سرشار از راز و رمز است. «از ابتدا که معرفت بشری از افسانهها و اساطیر فراتر آمده یعنی قالب فرضیه و فلسفه به خود گرفت تاکنون، تعریف نماد همچنان چند پهلو و ناگشوده باقی مانده است.»(قبادی،1374: 342)
تعریف نماد از نظر اصطلاحی نیز بسیار گسترده و وسیع است و اغلب صاحبنظران، نماد را از دیدگاهی ویژه و سازگار با قلمرو کاری خویش تعریف کردهاند؛ چنانکه روانشناسان، فلاسفه، اسطورهشناسان، ادیبان و… هر کدام تعریفی متفاوت از نماد ارائه داده اند؛ البته در همه این تعاریف یک نقطهی مشترک وجود دارد و آن این است که: نماد بر معنی و مفهومی، ورای آنچه ظاهر آن مینماید دلالت دارد؛ معنی ای پوشیده و پنهان که باید کشف شود.
به تعریف نماد از چند دیدگاه مختلف اشاره میشود که این تعاریف برگرفته از مقالهی «نظری بر نمادشناسی و اختلاف و اشتراک آن با استعاره و کنایه» است:
نماد در علم روانشناسی به معنی وجه آشکار و نمایان صورت مثالی ناشناخته و فینفسه بیاننشدنی است. هر صورت مثالی میتواند در
جامهی نمادهای مختلف ظاهر گردد. این نمادها به نوبهی خود میتوانند مجموعهی صورتهای گوناگونی را تشکیل دهند و به شکل دسته های تصاویر به هم پیوستهای درآیند. از نظر یونگ، نمادهای گوناگون مجسمکنندهی صورت مثالی هستند.(ر.ک:باستید،1370: 70)
«در فرهنگ فلسفی، نوشتههای سمبلیک و نمادین، آثاری مبتنی بر صور الهامی در مقابل تفکر منطقی مبتنی بر معانی مجرد، تعریف شده است. میرچا الیاده رمز و نماد را دنباله و ادامهی تجلی قداست در اساطیر توصیف کرده است. از نظر ادبی نیز هرگاه در اثر ادبی، ابزار و عناصری به خدمت گرفته شود که القاءکننده و مبیّن موضوع یا شیی دیگر باشد یا عملی مطرح گردد که امر دیگر را القاء کند که هم خود باشد و هم مظهر مفاهیم فراتر از وجود عینی خود، «نماد» خوانده میشود.»(قبادی،1374: 341-339)
همچنین نماد به حسب جایگاه آن در اثر و وسعت و شمول یا سیر تاریخی و طبیعی آن، به این گروهها قابل تقسیم است:
تقسیمبندی بر حسب جایگاه نماد در اثر:
1- تصویرهای پراکنده: در صورتی که اثر، یک اثر ساختاری نباشد ـ مثلاً رمان، داستان، قصه، مثنوی یا قصیده نباشد یا تمام ساختار اثر ادبی، نمادین نباشد؛ همانند: غزلیات شمس، در این صورت نماد به صورت تصویرهای پراکنده جلوه میکند؛ مثلا نماد سیمرغ در غزلیات.
2- ساختاری: مجموعهی اثر، ساختاری نمادین دارد مانند: منطقالطیر عطار.
تقسیمبندی بر حسب وسعت و شمول نماد:
1- نمادهای عام: نمادهایی که گسترهی آن در حد یک کشور و حتی فراتر از ادبیات یک کشور است. مثل نماد کبوتر و برگ زیتون برای صلح.
2- نمادهای خاص: نمادهایی که نزد هر هنرمندی تعبیری متفاوت و متغیر دارد. مانند تصویرهای رمزی مولوی که خاص خود اوست.
نمادهای طبیعی نیز نمادهایی هستند که عموماً در ادبیات ریشهدار هستند ولی خیلی شناخته شده نیستند و تاریخی شدهاند؛ و شاعر یا نویسنده این نماد را خلق نکرده بلکه قادر به کشف و استعمال آن شده است.(ر.ک: همان: 345-344).
2-1- نماد و اسطوره
نماد در اساطیر ـ که مورد پژوهش ماست ـ جایگاه ویژهای دارد و در واقع به منزلهی زبان اسطوره است. در واقع «نماد واسطهی جاودانیای است میان آنچه خرد درمییابد و آنچه درنمییابد. از این رو، بهترین زبان برای بیان اساطیر، زبان نماد است نه مفاهیم عقلی. هر انسان در هر دوره به نمادها قالبی نو میبخشد، بدینگونه كه آن حقیقت جاودانه كه نماد نمایشگر آن است، هر بار به صورتی تازه به ما عرضه میشود»(ستاری،1366: 469). نمادها آبستن معانی و رازها هستند. یک نماد ممکن است یک معنی خاص را به ذهن القا کند و گاه یک نماد معانی و مفاهیم گوناگونی را در بطن خود جای داده است؛ به عبارت دیگر، معانی گوناگون و رازناک در قالب نماد پیچیده شدهاند. نماد نشان دهندهی تضادها و پیوندهای طبیعی و ماوراءطبیعی در دنیای اساطیر، افسانهها، قصهها و حماسه است. تضاد و تقابل خیر و شر، روشنی و تاریکی، زمین و آسمان، باران و خشکی، خورشید و ماه و…در داستانها، اساطیر و افسانهها و قصهها و… به گونهای نمادین، مانند جنگ خدایان و اهریمنان، جنگ زاغ و جغد، جنگ مار و پرنده و جنگ قهرمان با اژدها و… مطرح میشود که اغلب برای نشان دادن قطبهای متضاد جهان است. از طرف دیگر با استفاده از نماد، میتوان پیوند و آشتی تضادها را به نمایش گذاشت، مانند پیوند و آشتی خورشید و ماه یا پیوند روز و شب که به صورت ازدواج خورشید و ماه، در اساطیر مختلف ظاهر میشود و یا پیوند آب و آتش در برخی از اساطیر، مانند ارتباط «اگنی» (agni) و «تریتهآپتیه»1(trita-āptiya) در اساطیر هند؛ بدینصورت که اگنی، خدای آتش، که خود از آب به وجود آمده است و پاکترین فرزند آبهاست؛ برادرش «تریتهآپتیه» را نیز از آب میآفریند و بعدها تریته با دیو خشکی میجنگد و او را شکست میدهد؛(ر.ک:بهار،1351: 48) پس نمادشناسی دانشی است که این پیوندها و تضادها را شناسایی و تفسیر میکند.
برخی نمادها از روزگار کهن شکل گرفته و در تفکرات، اندیشهها و رؤیاهای اقوام گوناگون باقی ماندهاند، بنابراین اندیشهها و معانی رازناکی در نماد گنجانده شده است و میتوان در فراسوی معنای ظاهری یک یا چند نماد، باور، اندیشه و چه بسا اسطورهای کهن را یافت.
نمادهایی که زائیدهی معانی گوناگون و باورهای کهن هستند، با روان یک قوم یا روان مردم یک سرزمین یا فراتر از یک سرزمین پیوند دارند؛ بنابراین، نمیتوان تولد و زایش این قبیل نمادها را در مکان و زمان خاص دانست بلکه چنین نمادهایی به خودی خود اندیشهای هستند با پشتوانهای محکم و کهن.
در بسیاری از آیینها و ادیان، رفتار و اعمال نمادینی وجود داشته که از اعتقادات بنیادین آنها به شمار میآمده است؛ بعدها این رفتار و اعمال نمادین، در ظاهر و جامهای نو و مطابق با الگوهای حاکم بر جامعه، در داستانها، قصهها، حکایتها و حتی در فعالیتهای روزمره ظاهرشدهاند. امروزه نیز بعضی اعمال و رفتارهای مردم، ریشه در باورهای کهن آنها دارد و مردم ناخواسته و ناآگاهانه، به علت پیوند روانی با این قبیل اعمال نمادین، آنها را انجام میدهند.2«گرچه دیگر اصل و علت انجام آنها به دست فراموشی سپرده شده است… اما در ژرفای انسان، در خیالها و رؤیاهایش، در پوششی از كهنالگوها میزید.»(واحددوست،1381: 93).
اسطوره و نماد پیوندی ناگسستنی دارند. «سمبلها تجلی ایدهآل حقایق و ارزشهای مطلق انسانی یک دوره و یا یک قوم از جوامع بشری و اسطورهها انگیزهای برای پیدایش سمبل میباشند و این گونه است که دو مقولهی سمبل و اسطوره در کنار هم معنی پیدا میکنند.»(دادور،1385: 9). بنابراین میتوان ضمن پیوستگی اسطوره و نماد، گذار اسطوره به نماد را نیز پذیرفت. «بعضی گفتهاند واژهی myth از ریشهی mutus میآید که به معنی گنگ و خاموش است و این مفهوم خاموشی در مورد اموری مصداق و معنی پیدا میکند که به اقتضای ذات و سرشتشان جز از راه نماد بیانشدنی نیستند.»(ستاری،1366: 9)
علاوه بر اساطیر، رؤیاها نیززبانی نمادین دارند، میرجلالالدین کزازی درین باره مینویسد:
«اسطورهها و رؤیاها هر دو در قلمرو نمادهایند. هم اسطوره، هم رؤیا به زبانی پیچیده و چند سویه و رازآلود که زبان نمادهاست با ما سخن میگویند و نهفتههایشان را بر ما آشکار میسازند. نمادهای رؤیا بیشتر نمادهایی هستند که ناخودآگاه فردی آنها را میآفریند و نمادهای اسطوره به یکبارگی نمادهایی هستند که از ناخودآگاه تباری و ناخودآگاهی جمعی برمیآیند. برای گزارش اسطوره و رؤیا و گشودن رازهایشان، به ناچار میباید با زبان نمادها آشنا بود.»(کزازی،1372: 163)
بنابراین نمادشناسی دانشی است مربوط به کشف مفاهیم و رموز نهفته، برای شناخت بشر از خودش.
از آن جایی كه موضوع تعامل میان جامعه و ادبیّات مبحثی مهم در میان پژوهشگران و منتقدان در هردو حوزة ادبیّات و جامعه شناسی بوده است، ادبیات به عنوان یكی از شاخه های هنر، از ابتدای پیدایش، بستر دگرگونی های فكری و فرهنگی گردیده است. این دگرگونی ها، ریشه در شرایط و زمینه های مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی دارد كه در شاخه های گوناگون پدیدار گشته است. یكی از این شاخه ها، ادبیات داستانی (قصه، رمان) است كه قابلیّت درخوری در همگام سازی ادبیات با اجتماع و حركت در جهت تحوّلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دارد.
در سالیان اخیر، نثر و به ویژه ادبیات داستانی، موفقیّت بیشتری در جذب مخاطب و خواننده داشته است، بنابراین، تحت تأثیر همین شرایط، در اندك زمان رشدی چشمگیر پیدا كرده است. از دیرباز تا كنون نویسندگان با توجه به ساختار اجتماعی و جغرافیایی، خاستگاه فكری و عقیدتی شان، به صورت ناخودآگاه مسائل و واقعیّات جامعه را در نوشته های خویش انعكاس می داده اند. بنابراین، یك نوع پیوند منطقی بین ادبیّات و جامعه و رویدادهای اجتماعی شكل گرفت. جامعه شناسی ادبیّات به عنوان علمی میان رشته ای به دنبال شناخت عنصرهای پیوند دهندة اثر ادبی و جامعه ظهور و بروز یافت. با بهره گیری از علم جامعه شناسی و قوانین و روش های اصولی آن و از طریق نگرش جامعه شناختی به ادبیّات می توان به ارتباط و تعامل جامعه و ادبیات پی برد، ضمن اینكه ارزش های زیبایی شناختی اثر ادبی و تعهدات و مسؤلیّت نویسنده در قبال مردم و اجتماع نیز زنده می شود.
در تحلیل جامعه شناختی آثار داستانی، ابتدا لازم است برای آشنایی با فضا و موقعیت داستان ها، تصویر كلّی از تاریخ سیاسی و اجتماعی سال های مربوطه داده شود، زیرا یك اثر ادبی در شرایط اجتماعی ای كه در آن پدید آمده، یك وجه مشخص و جهان بینی خاص دارد كه آن را قابل درك و فهم می كند. ضمن اینكه پدید آورندة اثر نیز چون از درون جامعه برخاسته، دارای جهان بینی و نگرشی برخاسته از ارزش های عامّ جامعة خود است، بنابراین، از طریق تطبیق محتوا و درونمایة آثار با مسائل اجتماعی و فرهنگی و ساختار اجتماعی، می توان به تحلیلی دقیق دست یافت.
در همین زمینه، نظریات مختلفی از صاحب نظران حیطة نقد جامعه شناختی رمان مطرح می كنیم كه مهم ترین آنها نظریات لوكاچ و گلدمن است. سپس نظریة بازتاب واقعیّت كه نگاه كل نگرانه به داستان ها دارد، بیان می شود كه اساس نقد این داستان ها واقع می شود زیرا در نظریة بازتاب، ضمن بیان كلیّت داستان و ارائة تصویر همه جانبه از واقعیّات اجتماعی، توجه به شخصیّت های تیپیك یا به عبارتی دیگر، نشان دادن تیپ ها و طبقات گوناگون اجتماعی نیز مطرح میشود.
این رساله، پژوهشی انتقادی است كه مجموعة داستان های محمود طیّاری را از دیدگاه علم جامعه شناسی مورد نقد و بررسی قرار می دهد. در مجموع، این رساله در 5 فصل تدوین شده است كه با توجه به اهداف در نظرگرفته شده به شرح زیر می آید:
فصل اول با هدف آشنایی بهتر و بیشتر با محمود طیّاری، از زندگی، آثار، تألیفات نویسنده و ویژگی های آثار داستانی او مطالبی بیان می كند.
فصل دوم در باب جامعه شناختی ادبیّات و نظریات مختلفی كه پژوهشگران این علم مطرح كرده اند، مباحثی ارائه می كند. همچنین رابطة جامعه و ادبیّات و تأثیر متقابل آن ها بر روی هم، مورد بررسی قرار می گیرد. هدف اصلی در این فصل، آشنایی بهتر با روش ها و اهداف نقد جامعه شناختی ادبیّات و رمان، نظریات صاحب نظران جامعه شناسی رمان و نظریه بازتاب واقعیّت و جایگاه تیپ و شخصیت در نقد داستان هاست.
فصل سوم اختصاص دارد به ارائة خلاصه ای از داستان های مجموعه های مختلف داستانی نویسنده و بررسی برخی عناصر داستانی در آن ها.
در فصل چهارم سعی ما بر این بوده تا با تحلیل درون مایة داستان ها و دقّت در وقایع زمان انتشار آن ها، وارد نقد و تحلیل آن ها شویم. درهمین رابطه، ابتدا مروری بر نظریات و اندیشه های گوناگون مطرح شده در فصل های پیشین می اندازیم، سپس به توصیف و تحلیل این آثار می پردازیم. هدف این فصل، تحلیل دقیق نگاه نویسنده به اجتماع و مسائل آن و میزان بازتاب رویدادها و واقعیّات اجتماعی در این داستان ها و بررسی شخصیت ها و تیپ های اجتماعی بوده است.
فصل ششم نتایج حاصل از این نقد و بررسی ها را ارائه می دهد.
جامعهشناسی ادبیات بخشی از جامعهشناسی هنر است که مطالعات خود را روی محتوای اثر و جوهر اجتماعی آن و روابط متقابل ادبیات و جامعه متمرکز میسازد. دانش مزبور با معتبر شمردن قواعد و قراردادهای زیباشناختی، با بررسی خردهفرهنگ و پایگاه اجتماعی هنرمند، میکوشد تأثیراتی را که فعالیتها و آثار هنری در روند امور و نهادهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برجای میگذارند، و همچنین تأثیراتی که هنر و فعالیتهای هنری متقابلاً از آنها میپذیرد روشن سازد و نقش مهمی را که ساختار اجتماعی در این میان ایفا میکند نشان میدهد (ترابی، 1379: 30).
در واقع جامعهشناسی ادبیات یکی از جدیدترین حیطهها در جامعهشناسی است. در این حوزه اوضاع و احوال دینی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی جامعه در ارتباط با ادبیات مورد بررسی قرار میگیرد.
آثار ادبی به طور نامحسوس و غیر مستقیم، آرمانها، تفکرات شیوه زندگی هر ملت را در طول تاریخ نشان میدهد و تصاویری هنرمندانه از واقعیات اجتماعی عرضه میدارد. نگاه جامعهشناختی به ادبیات میتواند وضعیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی هر دوره را تا حدودی نمایان سازد (جلالیپور و محمدی، 1389: 395).
برای بررسی جامعهشناسی ادبیات یک دوره زمانی خاص و مهم ایران که دوره مشروطیت و پیامدهای مربوط به آن است انتخاب شده است. دوره مشروطه یکی از دورههای پر فراز و نشیب تاریخ ایران است. تقریباً بعضی چیزها، در حال دگرگونی و تغییر است و بعضی از ارزشها فرو ریخته و ارزشها و موضوعات جدید تبلیغ میشود تا در فرهنگ جامعه ایرانی جای خود را باز کند. سیاست دوره مشروطه تغییری چشمگیر با دورههای ما قبل دارد و ایرانیان اولین تجربه خود را در نظام جدید، با عناوینی چون قانون، افکار عمومی جامعه، آزادی و مساوات و استبدادستیزی به محک میکشند (همان، 396).
با افزایش روابط ایران با دولتهای اروپایی آرا و اندیشههای روشنفکران و آزادیخواهان آن سرزمینها، اهل قلم و اندیشه ایران را تحت تأثیر قرار داده است. آنها با اعتقادات جدید که استبداد سلطنتی، محافظهکاری سیاسی را مردود میشمردند و اصول برابری و آزادی و برادری را میستودند، آشنا شدند. از طرفی دیگر نفوذ اقتصادی اروپا و بیکفایتی پادشاهان قاجار منجر به آشفتگی اقتصادی و اجتماعی ایران شد (همان، 374).
یکی از مهمترین ویژگیهای ادبیات و شعر مشروطه، تأثیرپذیری آن از جریانات اجتماعی و سیاسی است که تحت تأثیر اوضاع و شرایط حاکم بر جامعه، شعر وارد حوزه زندگی مردم میشود و نحوه زندگی ملت را به تصویر میکشد. جامعه ایران در حال و هوای انقلاب تغییر و تحول اساسی است و روشنفکران تلاش دارند، سنتهای جدید، جایگزین سنتهای کهنه گردد. در این راستا نیز ادبیات اعتراض «انتقاد» شکل میگیرد که خصیصه بارز آن جامعهگرایی و واقعگرایی است. از رهگذر بررسی اشعار این دوره به راحتی میتوان اوضاع جامعه آن زمان را ترسیم نمود و افق فکری شاعران و نوع تلقی آنان را نسبت به مسائل اجتماعی و فرهنگی جویا شد.
در تاریخ پر فراز و نشیب ایران مردمانی زیستهاند که همواره با اسلحه و یا با اندیشه و قلم خود به مقاومت و مبارزه پرداختهاند. سید اشرفالدین حسینی گیلانی (نسیم شمال) ستارهای در دوره مشروطیت طلوع کرد و خوش درخشید. اشعارش که از احساسات و عواطف شدید میهن دوستانه و عشق به آزادی و مردم سرچشمه گرفته بود، بیتردید در بیداری تودهها و آشنایی آنان با حقوق خود، تأثیر ژرف داشت (کریمی موغاری،7:1382).
در دورهی مشروطه شاهد رشد مطبوعات که حاصل از ارتباط متفکران ایرانی با جامعه اروپایی بود، هستیم، از جمله نشریههای مطرح در این دوره نسیم شمال بود که نخستین شماره آن در دوم شعبان 1325 ق در رشت چاپ شد و نفوذ زیادی در میان مردم پیدا کرد که در واقع اشعار و حرف دلهای سید بزرگوار حسینی بود که منتشر میشد. هر یک از سرودههای او بیانگر رویدادی سیاسی و یا در بردارندهی طنزی اجتماعی و فرهنگی بود که در مجموع، که در مجموع نمایشگر وقایع سرزمین ایران از ابتدای عصر مشروطیت تا دوران رضاخانی بود (محمدخانی، 1384: 60).
اشعار سید اشرفالدین علاوه بر سادگی و شیرینی، سرشار از احساسات پاک میهنپرستانه و بشردوستانه بود. از رهگذر این اشعار است که میتوان به شیوه مبارزه سیاسی و اقدامات دلیرانه او در آگاهی بخشی به عموم افراد جامعه و روشنگری و افشاگریش پی برد.
در این دوره ادبیات شاهد مفاهیمی جدید چون «وطن»، «دولت»، «ملت»، «آزادی»، «قانون» و … هستیم. اگر چه برخی از این کلمات قبلاً نیز در اشعار به چشم میخورد، اما با کاربرد مدرن آنها که برآمده از اندیشههای نوین مشروطهخواهی و حاکمیت مردم است بر میخوریم. دیوان «نسیم شمال» از آن جهت انتخاب شد که تصور میشود با توجه به کمسوادی غالب ایرانیان در آن زمان، مردم اشعاری را که آهنگین بوده و به خصوص سبک ساده داشته بهتر به حافظه سپرده و تحت تأثیر اندیشهی آن قرار میگرفتند.
سید اشرفالدین گیلانی از میان مردم و از خطه شمال برخاسته بود، تمام عمر با مردم و در میان مردم زیست و از احوال و دغدغه های زندگی آنان اطلاع کامل داشت و به همین دلیل به خوبی توانست با آنان ارتباط برقرار نماید (جلالیپور و محمدی، 395:1389).
3-1- اهداف کلی تحقیق
هدف این پژوهش نقد جامعهشناختی دیوان اشعار سیداشرف الدین گیلانی است. در واقع در پی آن
هستیم که تأثیر اشعار نسیم شمال بر تحولات جامعه و بالعکس مورد بررسی قرار بگیرد، به طور کلی مضمونها در اشعار سید اشرفالدین درچهار بخش سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی طبقهبندی شده است. در این پژوهش سعی بر آن است که به واکاوی بیشتر چهار بخش یادشده و همچنین تأثیر اوضاع و احوال جامعه بر ادبیات آن دوره به خصوص اشعار نسیم شمال و همچنین تأثیر اشعار ایشان بر جامعه و دگرگونی آن بپردازیم.
با توجّه به دورهی حساس تاریخی مشروطه و انتخاب شاعر بزرگ و مردمی این دوره و با توجه به مسائل سیاسی و اجتماعی مطرح شده در اشعار نسیم شمال و با کمک از شاعران معاصرش به شناخت و بررسی جامعه دورهی مشروطه به لحاظ درونمایههای اجتماعی و سیاسی و همچنین به استخراج و تحلیل اندیشه و نظر سید اشرفالدین حسینی از نظر مؤلفههای جامعهشناسی و سیاسی خواهیم پرداخت.
با پیدایی مشروطیت، ادبیات طنزی حقیقی، که لبهی تیز خود را بیش از افراد متوجه اجتماع و معایب عمومی جامعه ساخته بود، پدید آمد و در حقیقت به نفع افکار آزادیخواهانه به شعر تغزلی دست اتحاد داد. در این پژوهش میخواهیم بدانیم چگونه نسیم شمال با اشعار طنزگونه، ادبیات را به مردم نزدیک ساخت و خود را شاعر مردمی ساخت و با این طریق به آگاهیسازی جامعه پرداخت.
1-3-1- سوالات تحقیق
1ـ آیا شرایط مختلف جامعه میتواند با ورود در ادبیات، بر افکار یک ملت تأثیر داشته باشد؟
2ـ جامعهی عصر سید اشرفالدین حسینی چه ساختار سیاسی و اجتماعی داشته و دیدگاه و رفتار ایشان نسبت به آنها چه بوده است؟
3ـ مؤلفه های فرهنگی و ضد فرهنگی و ارزشهای اجتماعی زمان نسیم شمال چه بود؟
3ــ ادبیات طنز و فکاهی چگونه در تبین اندیشه جامعه زمان نسیم شمال و آگاهی دادن به عموم مردم در مورد جامعه، حکومت، سیاست، اقتصاد و… ایفای نقش میکرد؟
1- فروزانفر، بدیع الزمان، سخن و سخنوران، ص 579.
2- همان، ص 589.
3- صفا، ذبیح اله، تاریخ ادبیات در ایران (جلد دوم)، انتشارات فردوسی، چاپخانه كیهانك تهران، چاپ ششم، تهران 1363، ص 721.
4- همان، ص 721.
5- سخن و سخنوران، همان مأخذ، ص 579.
6- رضازاده شفق، صادق، تاریخ ادبیات ایران، انتشارات دانشگاه پهلوی، مرداد ماه 1352، صص362-361.
7- همان، ص 364.
8- تاریخ ادبیات در ایران، همان مأخذ، ص 579.
9- سخن و سخنوران، همان مأخذ، صص 584-583.
10- تاریخ ادبیات در ایران، همان مأخذ، ص 723.
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر: مجتث مثمن مخبون، مخبون محذوف
با توجه به اینكه مجیر شاگرد خاقانی بوده، لذا چه به تأسی از وی و یا تحت تأثیر خاقانی قصیدهی آغازین دیوان خود را در وزن و قافیه و مفهوم قصیدهی مشهور خاقانی :
سریر فقر تو ار سر كشد به ملك رضا تو سر به جیب هوس در كشیده، اینت خطا به نظم در آورده است كه می توان این كار وی را به نوعی اظهار ارادت نسبت به ساحت بزرگ استادی به حساب آورد، اگرچه مجیر در ناسپاسی نسبت به استاد دست كمی از خود خاقانی نسبت به استادش ابوالعلاء گنجوی نداشته است.
1)برید عقل ترا كی برد به ملك صفا كه دل هنوز به بازار صورتست ترا
برید : به فتح اول و كسر ثانی معرّب بریده دم است و آن استری باشد یا اسبی كه دم او را ببرند برای نشان و بعضی گویند كه تیز رفتار میشود و به مقدار دو فرسنگ نگاه دارند به جهت خبر بردن سلاطین. الحال آن شخص را گویند كه بر آن سوار شده خبر برد و در این زمان، نامهبر و پیك را گویند (غیاث). هم اكنون در كشورهای عربی، برید به جای پست Post به كار میرود. در بارهی ریشهی «برید» اختلاف است كه از كلمهی یونانی (Veredus) یا «بردن» فارسی و یا واژهی دیگر گرفته شده است (برای توضیح بیشتر به مقالهی «بحثی در بارهی برید و ریشهی آن» از استاد مرحوم دكتر محمد آبادی باویل، نشریهی دانشكدهی ادبیات تبریز، سال 29، شمارهی 122، ص 208-239 مراجعه شود). در بیت فوق قاعدتاً باید در مفهوم دلیل و راهنما به كار رود تا بتواند آدمی را راهنمایی و همراهی كند.
عقل : خرد و دانش و قوتی كه نفس انسان بدان وسیله تمییز دقایق كند و آن را نفس ناطقه گویند. عقل در اصل به معنی بند در پا بستن، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت آدمی میشود به سوی افعال ذمیمه، لهذا خرد و دانش را عقل گویند.
صفا : پاكی و در اصطلاح خلوص از ممازجت طبع است و دوری از مذمومات است و صفا از صفات انسان است و آن را اصلی است و فرعی، اصلش انقطاع دل است از اغیار و فرعش خلوت است از دنیای غدار.(فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی. ص 531)
بازار : محل خرید و فروش كالا، در زبان پهلوی واچار و در اوستایی آباچاری آمده است. پرتقالیها این كلمه را از ایرانیان گرفتهاند كه از این رهگذر كلمه در زبان فرانسه نیز وارد شده است.(برهان، حاشیه)
صورت : تمثال، عكس و مجازاً ظاهر هر چیزی.
برید عقل : اضافه تشبیهی، به عبارتی عقل به دلیل و راهنمایی همانند شده است كه آدمی را به سر منزل مقصود هدایت میكند.
ملك صفا : اضافه تشبیهی.
كی : استفهام انكاری.
بازار صورت : كنایه از دنیا كه محل اعمال فریبندهی ظاهری است و با نماد آراستهی خود آدمی را سرگرم و فریفتهی خود میكند.
معنی بیت: پیك و دلیل خرد هیچگاه نمیتواند ترا به ملك یكرنگی و صفا رهنمون شود، برای اینكه دل تو هنوز فریفتهی این دنیای ظاهر است.
2)نه طفل راهی از آواز و شكل دل برگیر كه پیل را سر و شكل است و پشّه را آوا
طفل راه : كنایه از نوآموز، كودكی كه تازه راه رفتن را یاد گیرد، نومرید.
باز بود آن صبح دولت روز او طفل ره شد عقل پیر آموز او
دل بر گرفتن : قطع علاقه كردن، اعراض نمودن، ترك كردن.
بیت پیل و پشّه آرایة طباق به كار رفته است و شكل و آواز تناسبی با كودك دارد. بدین معنی كه طفل را با اشكال و اصوات سرگرم می كنند./ صنعت لف و نشر مشوش؛ پیل به شكل و پشه به آواز برمی گردد.
معنی بیت: تو كودك نوپا و مبتدی سلوك نیستی تا به ظواهر و اشكال دل بندی. پس سعی كن از این مظاهر فریبنده رخ بر تابی، زیرا فیل با همه تنومندی جز هیكل و ظاهری بیش نیست و پشه هم جز صدایی ندارد.
«یعنی مظاهر بزرگ دنیا، شكل و هیكلی بیش نیست و مظاهر كوچك جز صدایی نیست كه در هر حال سزاوار دل بستن نیستند» (دكتر احمد شوقی نوبر)