از عناصر اساسی تلمیح در شعر فارسی ملائکهی مقرّب خداوند (جبرئیل، اسرافیل، عزرائیل، میکائیل) میباشند، این موجودات آسمانی در ادیان سامی حضوری پررنگ و تعیین کننده داشتهاند و دارند و بخشی از باورهای دینی را تشکیل دادهاند. نفوذ اسرائیلیات و باورهای مسیحی و اسلامی و اسطورهای به شعر فارسی از همان سپیده دم تاریخ شعر دری محسوس بوده است.
بنابر این ملائکهی چهارگانه همواره در تلمیحات شعرای پارسی گوی منشأ مضمون سازیهای بکر و خلاقانه بودهاند از آنجایی که شاعران کلاسیک در شعر خود استشهاد به تلمیحات دینی و اسطورهای را مد نظر داشتهاند و تصاویر زیبایی از این گونه موضوعات در شعر خود آفریدهاند شایسته است که این مقوله در شعر عطار و مولانا به جز(غزلیات شمس) که از شاعران صاحب سبک قرنهای 5 ، 6 و 7 هستند و در تغییر و تحول سبک شعر فارسی نقش عمدهای را ایفا کردهاند و از پرچمداران ادبیات عرفانی محسوب میشوند مورد بررسی و ارزیابی دقیق قرار گیرد. تا نحوه استفاده و بکارگیری این موجودات و تصویری که از آنان در شعر خود ارائه دادهاند و تفاوتها و شباهتهایی را که احیاناً در نحوه مضمون سازیهای این دو شاعر به چشم میخورد بررسی شود.
1-4- اهداف تحقیق
- شناخت گوشهای از ناشناختهها برای دوستداران عرصه علم و ادب فارسی
- پاسخ دادن به سؤالاتی که همواره دغدغهی خاطر این جانب بوده است.
- آشنا کردن ادب دوستان با جنبههای خلاق ذهن دو شاعر بزرگ و سبک ساز
- سوق دادن دوستداران علم و ادب برای توجه کردن به جنبههای کمتر شناخته شده تفکرات دو شاعر
1-5- فرضیهی تحقیق
- طرز تلقی شاعران مورد بحث از ملائکه مقرّب با دگر شعرای پارسی گوی چندان متفاوت نیست.
- دو شاعر مورد بحث از سایر شاعران کلاسیک و شاعران معاصر از این موجودات در جهت اهداف خود و برای فهم مطالب به خواننده با آوردن تلمیحات و اشارههایی به این موجودات توانستهاند کار را در حدی آسانتر جلوه دهند.
- استناد، تلمیح و اشاره به این موجودات در شعر دو شاعر یاد شده به وفور یافت میشود.
1-6- پیشینه تحقیق
از آنجا که این موضوع، موضوع بدیع و تازهای به شمار میرود تحقیقات زیادی در این زمینه صورت نگرفته است. تنها مقالهای با موضوع عزرائیل توسط آقای دکتر حسن بیرق برای استفاده کنندگان دراین زمینه نگارش یافته است. که در دایره المعارف اسلامی به چاپ رسیده
است.
1-7- روش تحقیق
این تحقیق بر اساس روش توصیفی- تحلیلی و بر پایهی مطالعات کتابخانهای انجام شده است. نخست از طریق مطالعه و یادداشت برداری، اطلاعات جمعآوری شده و بعد به توصیف آنها پرداخته شده است. در نتیجه با توجه به فرضیه و سؤالهای تحقیق، به تحلیل اطلاعات جمعآوری شده پرداختیم.
1-8- مشکلات و محدودیتهای تحقیق
از آنجایی که کمتر کسی در این زمینه کار کرده است، طبیعتاً برای جمعآوری اطلاعات در این موضوع، با مشکلات فراوان روبرو بودم از جمله بررسی دیوانهای دو شاعر مذکور به صورت بیت به بیت و نبود منابع کافی در دسترس، اما نهایتاً با توکل به خدا و تحمّل مشکلات و همراهی استاد راهنما ومشاور توانستم کار را به اتمام برسانم.
2- زندگینامه مولانا و عطار
2-1- مولانا
« نام او باتفاق تذکره نویسان محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را بدین نام و لقب شناختهاند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار میخوانند. لیکن شهرت مولوی (بمولانای روم) مسلم است و همچنین آقای الفت اصفهانی عقیده دارد که تخلص مولوی خاموش بوده زیرا در خاتمه اکثر غزلها این کلمه را بطریق اشارت و تلمیح گنجانیده است».
(فروزانفر، 1376: 3، زوّار)
جلال الدین محمد که با القاب خداوندگار، مولانا، مولوی در میان پارسی زبانان و با نام رومی میان اهالی مغرب زمین شهرت یافته. یکی از بزرگترین متفکران جهان و یکی از شگفتیهای تبار انسانی است و این آتش افروخته در بیشه اندیشهها در دو محو تفکر و احساس که کم و بیش با هم سازگاری ندارند به مرحلهای از تعالی و گستردگی شخصیت رسیده که به دشواری میتوان دیگر بزرگان تاریخ ادب را در کنار او با او سنجید. (شفیعی کدکنی، 1318: 13)
نوشتن سرگذشت مردی چون مولانا جلال الدین محمد کار آسانی نیست. مردی که درباره او هر چه بگویند و بنویسند باز هم ناگفتهها بسیار است. بهاء ولد موعظههای خود را با سخنان صوفیان میآمیخت و به همین دلیل مجلس او گرمی و شوری داشت و او را در مقام مقایسه با فقیهان و مدرسان بلخ قرار میدادند. (استعلامی، 1383: 10)
عاشقان ایرانی و افغانی هنوز ترجیح میدهند که جلال الدین را «بلخی» بخوانند. زیرا خاندان او پیش از مهاجرت به سوی غرب، در بلخ زندگی میکردند. (بدرهای، 1377: 18)
2-1-1- مولد و نسب
« مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری اتفاق افتاد و علت شهرت او به رومی و مولاناء روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه بوده که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست، چنانکه خود وی نیز همواره خویش را از مردم خراسان شمرده و اهل شهر خود را دوست میداشته و از آنان فارغ التحصیل نبوده است. نسبت او به گفته جامی از جانب پدر به ابوبکر صدیق میپیوندد و پدر مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده است و او را سلطان علماء لقب دادهاند. وفات او به روایت احمد رازی در سال 628 واقع گردید و بنابر این ولادت او مصادف بوده است با سال 543». (فروزانفر، 1376: 8)
بر طبق بعضی اسناد بهاء ولد به قصد حج از بلخ بیرون آمد و در نیشابور با فرزند خردسالش جلال الدین محمد به دیدار شیخ فریدون الدین عطار شتافت و ملاقات این سه تن امری طبیعی است این سفر که از بلخ آغاز شد باید در حدود سالهای 618 یا 617 و 616 اتفاق افتاده باشد. بنابر این جلال الدین محمد در این سالهای نوجوانی در سنین سیزده یا چهارده سالگی بوده است. بهاء ولد بر سر راه مکه به بغداد رفت و بعد از گزاردن حج به شام و از آنجا به آسیای صغیر عزیمت کرد و چون آتش فتنه تاتار روز به روز شعلهورتر میشد و زادگاه مألوف او، از آشفتهترین نواحی قلمرو اسلامی آن روزگار شده بود دیگر عزم وطن نکرد و در همان منطقه سکونت گزید و مورد توجه پادشاهان ان سامان قرار گرفت. جلال الدین محمد بر طبق بعضی رویات در شهر لارنده، به فرمان پدرش با گوهرخاتون، دختر خواجه لالای سمرقندی که از مردم برجسته آنجا بود ازدواج کرد و این ازدواج در سن 18 سالگی حدود سال 662، روی داد. (شفیعی کدکنی، 1318: 15)
2-1-2- ایام تحصیل
چون بهاء ولد سر در حجاب عدم کشید مولانا در آن هنگام بیست و چهارمین مرحله زندگانی را میپیمود به وصیت پدر یا بخواهش سلطان علاء الدین و بر حسب روایت ولدنامه بخواهش مریدان بر جای پدر نشست و بساط وعظ بگسترد و یکسال در این کار بود تا برهان الدین محقق ترمذی بدو پیوست ایشان از سادات حسینی بود که در آغاز حال درد طلب دست در دامن جان وی زد به روایت مناقب افلاکی در بلخ بهاء ولد تربیت مولانا را به برهان الدین گذاشت و او نسبت به مولانا سمت اتابکی داشت. چنانکه در مناقب العارفین مذکور است مولانا دو سال بعد از وفات پدر و ظاهراً به اشارت برهان الدین به جانب شام عزیمت فرمود تا در علوم ظاهری ممارست نماید و کمال خود را به اتمام رساند و این سفر اولش بود. اما چون دمشق و حلب در این عهد از مراکز مهم تعلیمات اسلامی بشمار میرفت و بسیاری از علمای ایران از هجوم مغول بدان نواحی پناه برده و اوقات خود را به نشر علوم مشغول گردانیده و بسیاری از عرفا نظر به اینکه دمشق و حوالی لبنان مکان مقدس و موقت هفت تنان بود در آن نواحی اقامت گزیده بودند بنابر این مسافرت مولانا که طالب علوم ظاهر و باطن بود بدین نواحی دور از واقع نیست در نتیجه مولانا با چند یاری از مریدان پدر که ملازم خدمتش بود در مدرسه حلاویه نزول فرمود و ابن مدرسه طلاب زیادی داشت. وقتی که مولانا در حلاویه اقامت کرد تدریس آن مدرسه بر عهده کمال الدین ابوالقاسم قرار گرفته بود. مدت اقامت مولانا در شهر حلب معلوم نیست اما بهر حال مولانا بواسطه کرامات مشهور شد و به دمشق رفت. رابطه دمشق با تاریخ زندگانی مولانا بسیار است. بگفته افلاکی « چون حضرت مولانا بدمشق رسید علمای شهر و اکابر هر که بودند او را استقبال کردند و در مدرسه مقدسیه فرود آوردند و خدمت عظیم کردند و او با ریاضت تمام بعلوم دین مشغول شد و توقف ایشان در این شهر چهار سال بطول انجامید. مولانا بعد از چندی اقامت در حلب و شام که مدت مجموع آن هفت سال بیش نبود به مستقر خاندان خویش یعنی قونیه باز آمد و چون به قیصریه رسید علما و عارفان او را تعظیم کردند.
فرم در حال بارگذاری ...